عــاشـقان امام زمــان(عج)
براي فرج امام زمان بي وقفه دعا كنيد
تـــــاریخ : یک شنبه 4 ارديبهشت 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان

 

 
_________________________________________

می مونم یه همنفس برای تو / می ریزم زندگیمو به پای تو

میخونم از عشق بی مثال تو / نمیشه غافل باشم از حال تو . . .

 

                                                   
                                            

 

 

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

|
امتـــــیاز مطلبــــ : 52
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 16
|
مجموع امتـــــیاز : 16
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: ♣اســ ام اســـ , sms عــ ـاشقانــــ ــــﮧ , ,
تـــــاریخ : پنج شنبه 19 فروردين 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان

 

 


حل کن به جمال خويشتن مشکل ما

برخيز و بيا بتا براي دل ما

 


زان پيش که کوزه‌ها کنند از گل ما

يک کوزه شراب تا بهم نوش کنيم

 


حالي خوش کن تو اين دل شيدا را

چون عهده نمي‌شود کسي فردا را

 


بسيار بتابد و نيابد ما را

مي نوش بماهتاب اي ماه که ماه

 


گه گاه نه بر دوام خوانند آن را

قرآن که مهين کلام خوانند آن را

 


کاندر همه جا مدام خوانند آن را

بر گرد پياله آيتي هست مقيم

 


بنياد مکن تو حيله و دستانرا

گر مي نخوري طعنه مزن مستانرا

 


صد لقمه خوري که مي غلام‌ست آنرا

تو غره بدان مشو که مي مينخوري

 


چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

هر چند که رنگ و بوي زيباست مرا

 


نقاش ازل بهر چه آراست مرا

معلوم نشد که در طربخانه خاک

 


جان و دل و جام و جامه در رهن شراب

مائيم و مي و مطرب و اين کنج خراب

 


آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

فارغ ز اميد رحمت و بيم عذاب

 


آهو بچه کرد و شير آرام گرفت

آن قصر که جمشيد در او جام گرفت

 


ديدي که چگونه گور بهرام گرفت

بهرام که گور مي‌گرفتي همه عمر

 


بي باده ارغوان نميبايد زيست

ابر آمد و باز بر سر سبزه گريست

 


تا سبزه خاک ما تماشاگه کيست

اين سبزه که امروز تماشاگه ماست

 


دست تو ز جام مي چرا بيکار است

اکنون که گل سعادتت پربار است

 


دريافتن روز چنين دشوار است

مي‌خور که زمانه دشمني غدار است

 


و انديشه فردات بجز سودا نيست

امروز ترا دسترس فردا نيست

 


کاين باقي عمر را بها پيدا نيست

ضايع مکن اين دم ار دلت شيدا نيست

 


حيران شده در پنج و چهار و شش و هفت

اي آمده از عالم روحاني تفت

 


خوش باش نداني بکجا خواهي رفت

مي نوش نداني ز کجا آمده‌اي

 


بيدادگري شيوه ديرينه تست

اي چرخ فلک خرابي از کينه تست

 


بس گوهر قيمتي که در سينه تست

اي خاک اگر سينه تو بشکافند

 


ناگه برود ز تن روان پاکت

ايدل چو زمانه مي‌کند غمناکت

 


زان پيش که سبزه بردمد از خاکت

بر سبزه نشين و خوش بزي روزي چند

 


کس نيست که اين گوهر تحقيق نسفت

اين بحر وجود آمده بيرون ز نهفت

 


ز آنروي که هست کس نميداند گفت

هر کس سخني از سر سودا گفتند

 


در بند سر زلف نگاري بوده‌ست

اين کوزه چو من عاشق زاري بوده است

 


دستي‌ست که برگردن ياري بوده‌ست

اين دسته که بر گردن او مي‌بيني

 


از ديده شاهست و دل دستوري است

اين کوزه که آبخواره مزدوري است

 


از عارض مستي و لب مستوري است

هر کاسه مي که بر کف مخموري است

 


و آرامگه ابلق صبح و شام است

اين کهنه رباط را که عالم نام است

 


قصريست که تکيه‌گاه صد بهرام است

بزمي‌ست که وامانده صد جمشيد است

 


چون آب بجويبار و چون باد بدشت

اين يکد و سه روز نوبت عمر گذشت

 


روزيکه نيامده‌ست و روزيکه گذشت

هرگز غم دو روز مرا ياد نگشت

 


در صحن چمن روي دلفروز خوش است

بر چهره گل نسيم نوروز خوش است

 


خوش باش و ز دي مگو که امروز خوش است

از دي که گذشت هر چه گويي خوش نيست

 


گردنده فلک نيز بکاري بوده است

پيش از من و تو ليل و نهاري بوده است

 


آن مردمک چشم‌نگاري بوده است

هرجا که قدم نهي تو بر روي زمين

 


بيزار شدم ز بت‌پرستان کنشت

تا چند زنم بروي درياها خشت

 


که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت

خيام که گفت دوزخي خواهد بود

 


بشکستن آن روا نميدارد مست

ترکيب پياله‌اي که درهم پيوست

 


از مهر که پيوست و به کين که شکست

چندين سر و پاي نازنين از سر و دست

 


رو شاد بزي اگرچه برتو ستمي است

ترکيب طبايع چون بکام تو دمي است

 


گردي و نسيمي و غباري و دمي است

با اهل خرد باش که اصل تن تو

 


برخيز و بجام باده کن عزم درست

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

 


فردا همه از خاک تو برخواهد رست

کاين سبزه که امروز تماشاگه ماست

 


روي گل و جام باده را خندان يافت

چون بلبل مست راه در بستان يافت

 


درياب که عمر رفته را نتوان يافت

آمد به زبان حال در گوشم گفت

 


خواهي تو فلک هفت شمر خواهي هشت

چون چرخ بکام يک خردمند نگشت

 


چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت

چون بايد مرد و آرزوها همه هشت

 


با لاله رخي اگر ترا فرصت هست

چون لاله بنوروز قدح گير بدست

 


ناگاه ترا چون خاک گرداند پست

مي نوش بخرمي که اين چرخ کهن

 


نتوان به اميد شک همه عمر نشست

چون نيست حقيقت و يقين اندر دست

 


در بي خبري مرد چه هشيار و چه مست

هان تا ننهيم جام مي از کف دست

 


چون هست بهرچه هست نقصان و شکست

چون نيست ز هر چه هست جز باد بدست

 


پندار که هرچه نيست در عالم هست

انگار که هرچه هست در عالم نيست

 


کف صنمي و چهره‌ي جاناني است

خاکي که بزير پاي هر ناداني است

 


انگشت وزير يا سلطاني است

هر خشت که بر کنگره ايواني است

 


از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست

دارنده چو ترکيب طبايع آراست

 


ورنيک نيامد اين صور عيب کراست

گر نيک آمد شکستن از بهر چه بود

 


زين تعبيه جان هيچکس آگه نيست

در پرده اسرار کسي را ره نيست

 


مي خور که چنين فسانه‌ها کوته نيست

جز در دل خاک هيچ منزلگه نيست

 


کز خواب کسي را گل شادي نشکفت

در خواب بدم مرا خردمندي گفت

 


مي خور که بزير خاک ميبايد خفت

کاري چکني که با اجل باشد جفت

 


او را نه بدايت نه نهايت پيداست

در دايره‌اي که آمد و رفتن ماست

 


کاين آمدن از کجا و رفتن بکجاست

کس مي نزند دمي در اين معني راست

 


يک ساغر مي دهد مرا بر لب کشت

در فصل بهار اگر بتي حور سرشت

 


سگ به زمن ار برم دگر نام بهشت

هرچند بنزد عامه اين باشد زشت

 


در پرده اسرار فنا خواهي رفت

درياب که از روح جدا خواهي رفت

 


خوش باش نداني به کجا خواهي رفت

مي نوش نداني از کجا آمده‌اي

 


درياب که هفته دگر خاک شده‌ست

ساقي گل و سبزه بس طربناک شده‌ست

 


گل خاک شده‌ست و سبزه خاشاک شده‌ست

مي نوش و گلي بچين که تا درنگري

 


محنت همه افزوده و راحت کم و کاست

عمريست مرا تيره و کاريست نه راست

 


ما را ز کس دگر نميبايد خواست

شکر ايزد را که آنچه اسباب بلاست

 


با يک دو سه اهل و لعبتي حور سرشت

فصل گل و طرف جويبار و لب کشت

 


آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت

پيش آر قدح که باده نوشان صبوح

 


ور بر تن تو عمر لباسي چست است

گر شاخ بقا ز بيخ بختت رست است

 


هان تکيه مکن که چارميخش سست است

در خيمه تن که سايباني‌ست ترا

 


من ميگويم که آب انگور خوش است

گويند کسان بهشت با حور خوش است

 


کاواز دهل شنيدن از دور خوش است

اين نقد بگير و دست از آن نسيه بدار

 


قوليست خلاف دل در آن نتوان بست

گويند مرا که دوزخي باشد مست

 


فردا بيني بهشت همچون کف دست

گر عاشق و ميخواره بدوزخ باشند

 


از اهل بهشت کرد يا دوزخ زشت

من هيچ ندانم که مرا آنکه سرشت

 


اين هر سه مرا نقد و ترا نسيه بهشت

جامي و بتي و بربطي بر لب کشت

 


مي نوش دمي بهتر از اين نتوان يافت

مهتاب بنور دامن شب بشکافت

 


اندر سر خاک يک بيک خواهد تافت

خوش باش و مينديش که مهتاب بسي

 


فارغ بودن ز کفر و دين دين منست

مي خوردن و شاد بودن آيين منست

 


گفتا دل خرم تو کابين منست

گفتم به عروس دهر کابين تو چيست

 


جسم است پياله و شرابش جان است

مي لعل مذابست و صراحي کان است

 


اشکي است که خون دل درو پنهان است

آن جام بلورين که ز مي خندان است

 


خود حاصلت از دور جواني اينست

مي نوش که عمر جاوداني اينست

 


خوش باش دمي که زندگاني اينست

هنگام گل و باده و ياران سرمست

 


شادي و غمي که در قضا و قدر است

نيکي و بدي که در نهاد بشر است

 


چرخ از تو هزار بار بيچاره‌تر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

 


از سرخي خون شهرياري بوده‌ست

در هر دشتي که لاله‌زاري بوده‌ست

 


خالي است که بر رخ نگاري بوده‌ست

هر شاخ بنفشه کز زمين ميرويد

 


پيش از من و تو تاج و نگيني بوده است

هر ذره که در خاک زميني بوده است

 


کانهم رخ خوب نازنيني بوده است

گرد از رخ نازنين به آزرم فشان

 


گويي ز لب فرشته خويي رسته است

هر سبزه که برکنار جوئي رسته است

 


کان سبزه ز خاک لاله رويي رسته است

پا بر سر سبزه تا بخواري ننهي

 


از تخت قباد و ملکت طوس به است

يک جرعه مي ز ملک کاووس به است

 


از طاعت زاهدان سالوس به است

هر ناله که رندي به سحرگاه زند

 


پيمانه که پر شود چه بغداد و چه بلخ

چون عمر بسر رسد چه شيرين و چه تلخ

 


از سلخ به غره آيد از غره به سلخ

مي نوش که بعد از من و تو ماه بسي

 


در جمع کمال شمع اصحاب شدند

آنانکه محيط فضل و آداب شدند

 


گفتند فسانه‌اي و در خواب شدند

ره زين شب تاريک نبردند برون

 


بي او همه کارها بپرداخته‌اند

آن را که به صحراي علل تاخته‌اند

 


فردا همه آن بود که در ساخته‌اند

امروز بهانه‌اي در انداخته‌اند

 


هر کس بمراد خويش يک تک بدوند

آنها که کهن شدند و اينها که نوند

 


رفتند و رويم ديگر آيند و روند

اين کهنه جهان بکس نماند باقي

 


بس داغ که او بر دل غمناک نهاد

آنکس که زمين و چرخ و افلاک نهاد

 


در طبل زمين و حقه خاک نهاد

بسيار لب چو لعل و زلفين چو مشک

 


بر هيچ کسي راز همي نگشايند

آرند يکي و ديگري بربايند

 


پيمانه عمر ما است مي‌پيمايند

ما را ز قضا جز اين قدر ننمايند

 


اسباب تردد خردمندانند

اجرام که ساکنان اين ايوانند

 


کانان که مدبرند سرگردانند

هان تاسر رشته خرد گم نکني

 


وز رفتن من جلال و جاهش نفزود

از آمدنم نبود گردون را سود

 


کاين آمدن و رفتنم از بهر چه بود

وز هيچ کسي نيز دو گوشم نشنود

 


قطره چو کشد حبس صدف در گردد

از رنج کشيدن آدمي حر گردد

 


پيمانه چو شد تهي دگر پر گردد

گر مال نماند سر بماناد بجاي

 


در پاي اجل بسي جگرها خون شد

افسوس که سرمايه ز کف بيرون شد

 


کاحوال مسافران عالم چون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از وي

 


و آن تازه بهار زندگاني دي شد

افسوس که نامه جواني طي شد

 


افسوس ندانم که کي آمد کي شد

آن مرغ طرب که نام او بود شباب

 


ني نام زما و ني‌نشان خواهد بود

اي بس که نباشيم و جهان خواهد بود

 


زين پس چو نباشيم همان خواهد بود

زين پيش نبوديم و نبد هيچ خلل

 


روزي صد بار خود ترا مي‌گويد

اين عقل که در ره سعادت پويد

 


آن تره که بدروند و ديگر رويد

درياب تو اين يکدم وقتت که ني

 


درياب دمي که با طرب ميگذرد

اين قافله عمر عجب ميگذرد

 


پيش آر پياله را که شب ميگذرد

ساقي غم فرداي حريفان چه خوري

 


وز من همه کار نانکو ميايد

بر پشت من از زمانه تو ميايد

 


گفتا چکنم خانه فرو ميايد

جان عزم رحيل کرد و گفتم بمرو

 


وز خوردن آدمي زمين سير نشد

بر چرخ فلک هيچ کسي چير نشد

 


تعجيل مکن هم بخورد دير نشد

مغرور بداني که نخورده‌ست ترا

 


مگراي بدان که عاقلان نگرايند

بر چشم تو عالم ارچه مي‌آرايند

 


برباي نصيب خويش کت بربايند

بسيار چو تو روند و بسيار آيند

 


پس نيک و بدش ز من چرا ميدانند

بر من قلم قضا چو بي من رانند

 


فردا به چه حجتم به داور خوانند

دي بي من و امروز چو دي بي من و تو

 


چند از پي هر زشت و نکو خواهي شد

تا چند اسير رنگ و بو خواهي شد

 


آخر به دل خاک فرو خواهي شد

گر چشمه زمزمي و گر آب حيات

 


رخساره بخون دل نشويي نشود

تا راه قلندري نپويي نشود

 


آزاد به ترک خود نگويي نشود

سودا چه پزي تا که چو دلسوختگان

 


بهتر ز مي ناب کسي هيچ نديد

تا زهره و مه در آسمان گشت پديد

 


به زانکه فروشند چه خواهند خريد

من در عجبم ز ميفروشان کايشان

 


دل را به کم و بيش دژم نتوان کرد

چون روزي و عمر بيش و کم نتوان کرد

 


از موم بدست خويش هم نتوان کرد

کار من و تو چنانکه راي من و تست

 


همواره هم او کار عدو مي‌سازد

حيي که بقدرت سر و رو مي‌سازد

 


او را تو چه گويي که کدو مي‌سازد

گويند قرابه گر مسلمان نبود

 


فرماي بتا که مي به اندازه دهند

در دهر چو آواز گل تازه دهند

 


فارغ بنشين که آن هر آوازه دهند

از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ

 


از بهر نشست آشياني دارد

در دهر هر آن که نيم ناني دارد

 


گو شاد بزي که خوش جهاني دارد

نه خادم کس بود نه مخدوم کسي

 


غم خوردن بيهوده نميدارد سود

دهقان قضا بسي چو ما کشت و درود

 


تا باز خورم که بودنيها همه بود

پر کن قدح مي به کفم درنه زود

 


ابر از رخ گلزار همي شويد گرد

روزيست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد

 


فرياد همي کند که مي بايد خورد

بلبل به زبان پهلوي با گل زرد

 


فرماي که تا باده گلگون آرند

زان پيش که بر سرت شبيخون آرند

 


در خاک نهند و باز بيرون آرند

تو زر ني اي غافل نادان که ترا

 


يا در پي نيستي و هستي گذرد

عمرت تا کي به خودپرستي گذرد

 


آن به که به خواب يا به مستي گذرد

مي نوش که عمريکه اجل در پي اوست

 


کس يک قدم از دايره بيرون ننهاد

کس مشکل اسرار اجل را نگشاد

 


عجز است به دست هر که از مادر زاد

من مي‌نگرم ز مبتدي تا استاد

 


از نيک و بد زمانه بگسل پيوند

کم کن طمع از جهان و ميزي خرسند

 


هم بگذرد و نماند اين روزي چند

مي در کف و زلف دلبري گير که زود

 


عيش و طرب تو سرفرازي دارد

گرچه غم و رنج من درازي دارد

 


در پرده هزار گونه بازي دارد

بر هر دو مکن تکيه که دوران فلک

 


کش نشکند و هم به زمين نسپارد

گردون ز زمين هيچ گلي برنارد

 


تا حشر همه خون عزيزان بارد

گر ابر چو آب خاک را بردارد

 


مگذار که جز به شادماني گذرد

گر يک نفست ز زندگاني گذرد

 


عمرست چنان کش گذراني گذرد

هشدار که سرمايه سوداي جهان

 


آنجا مي و شير و انگبين خواهد بود

گويند بهشت و حورعين خواهد بود

 


چون عاقبت کار چنين خواهد بود

گر ما مي و معشوق گزيديم چه باک

 


جوي مي و شير و شهد و شکر باشد

گويند بهشت و حور و کوثر باشد

 


نقدي ز هزار نسيه خوشتر باشد

پر کن قدح باده و بر دستم نه

 


زانسان که بميرند چنان برخيزند

گويند هر آن کسان که با پرهيزند

 


باشد که به حشرمان چنان انگيزند

ما با مي و معشوقه از آنيم مدام

 


و انديشه هفتاد و دو ملت ببرد

مي خور که ز دل کثرت و قلت ببرد

 


يک جرعه خوري هزار علت ببرد

پرهيز مکن ز کيميايي که از او

 


بايد که نهفته‌تر ز عنقا باشد

هر راز که اندر دل دانا باشد

 


آن قطره که راز دل دريا باشد

کاندر صدف از نهفتگي گردد در

 


بالاي بنفشه در چمن خم گيرد

هر صبح که روي لاله شبنم گيرد

 


کو دامن خويشتن فراهم گيرد

انصاف مرا ز غنچه خوش مي‌آيد

 


کم ماند ز اسرار که معلوم نشد

هرگز دل من ز علم محروم نشد

 


معلومم شد که هيچ معلوم نشد

هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز

 


هم باغ و سراي بي تو و من ماند

هم دانه اميد به خرمن ماند

 


با دوست بخور گر نه بدشمن ماند

سيم و زر خويش از درمي تا بجوي

 


در پاي اجل يکان يکان پست شدند

ياران موافق همه از دست شدند

 


دوري دو سه پيشتر ز ما مست شدند

خورديم ز يک شراب در مجلس عمر

 


يک جرعه مي مملکت چين ارزد

يک جام شراب صد دل و دين ارزد

 


تلخي که هزار جان شيرين ارزد

جز باده لعل نيست در روي زمين

 


يک ذره خاک با زمين يکتا شد

يک قطره آب بود با دريا شد

 


آمد مگسي پديد و ناپيدا شد

آمد شدن تو اندرين عالم چيست

 


از کوزه شکسته‌اي دمي آبي سرد

يک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد

 


يا خدمت چون خودي چرا بايد کرد

مامور کم از خودي چرا بايد بود

 


و آن محرم و مونس هر آزاده بيار

آن لعل در آبگينه ساده بيار

 


باد است که زود بگذرد باده بيار

چون ميداني که مدت عالم خاک

 


وزفکرت بيهوده دل و جان افکار

از بودني ايدوست چه داري تيمار

 


تدبير نه با تو کرده‌اند اول کار

خرم بزي و جهان بشادي گذران

 


ننهند بجا تا نربايند دگر

افلاک که جز غم نفزايند دگر

 


از دهر چه ميکشيم نايند دگر

ناآمدگان اگر بدانند که ما

 


بيهوده ني غمان بيهوده مخور

ايدل غم اين جهان فرسوده مخور

 


خوش باش غم بوده و نابوده مخور

چون بوده گذشت و نيست نابوده پديد

 


باغ طربت به سبزه آراسته گير

ايدل همه اسباب جهان خواسته گير

 


بنشسته و بامداد برخاسته گير

و آنگاه بر آن سبزه شبي چون شبنم

 


هر ذره ز هر ذره گرفتند کنار

اين اهل قبور خاک گشتند و غبار

 


بيخود شده و بي‌خبرند از همه کار

آه اين چه شراب است که تا روز شمار

 


بوي قدح از غذاي مريم خوشتر

خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر

 


از ناله بوسعيد و ادهم خوشتر

آه سحري ز سينه خماري

 


جامي‌ست که جمله را چشانند بدور

در دايره سپهر ناپيدا غور

 


مي نوش به خوشدلي که دور است نه جور

نوبت چو به دور تو رسد آه مکن

 


بر پاره گلي لگد همي زد بسيار

دي کوزه‌گري بديدم اندر بازار

 


من همچو تو بوده‌ام مرا نيکودار

و آن گل بزبان حال با او مي‌گفت

 


سرمايه لذت جواني است بخور

ز آن مي که حيات جاودانيست بخور

 


سازنده چو آب زندگاني است بخور

سوزنده چو آتش است ليکن غم را

 


يا با صنمي لاله رخي خندان خور

گر باده خوري تو با خردمندان خور

 


اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور

بسيار مخور و رد مکن فاش مساز

 


پر باده لعل کن بلورين ساغر

وقت سحر است خيز اي طرفه پسر

 


بسيار بجوئي و نيابي ديگر

کاين يکدم عاريت در اين گنج فنا

 


باز آمده کيست تا بما گويد باز

از جمله رفتگان اين راه دراز

 


تا هيچ نماني که نمي‌آيي باز

پس بر سر اين دو راهه‌ي آز و نياز

 


و آن کودک خاکبيز را بنگر تيز

اي پير خردمند پگه‌تر برخيز

 


مغز سر کيقباد و چشم پرويز

پندش ده گو که نرم نرمک مي‌بيز

 


نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز

وقت سحر است خيز اي مايه ناز

 


و آنها که شدند کس نميايد باز

کانها که بجايند نپايند بسي

 


در پيش نهاده کله کيکاووس

مرغي ديدم نشسته بر باره طوس

 


کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس

با کله همي گفت که افسوس افسوس

 


صد بوسه ز مهر بر جبين ميزندش

جامي است که عقل آفرين ميزندش

 


مي‌سازد و باز بر زمين ميزندش

اين کوزه‌گر دهر چنين جام لطيف

 


با ماهرخي اگر نشستي خوش باش

خيام اگر ز باده مستي خوش باش

 


انگار که نيستي چو هستي خوش باش

چون عاقبت کار جهان نيستي است

 


ديدم دو هزار کوزه گويا و خموش

در کارگه کوزه‌گري رفتم دوش

 


کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش

ناگاه يکي کوزه برآورد خروش

 


کو در غم ايام نشيند دلتنگ

ايام زمانه از کسي دارد ننگ

 


زان پيش که آبگينه آيد بر سنگ

مي خور تو در آبگينه با ناله چنگ

 


کردم همه مشکلات کلي را حل

از جرم گل سياه تا اوج زحل

 


هر بند گشاده شد بجز بند اجل

بگشادم بندهاي مشکل به حيل

 


از دست منه جام مي و دامن گل

با سرو قدي تازه‌تر از خرمن گل

 


پيراهن عمر ما چو پيراهن گل

زان پيش که ناگه شود از باد اجل

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

|
امتـــــیاز مطلبــــ : 15
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 5
|
مجموع امتـــــیاز : 5
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: , ,
تـــــاریخ : پنج شنبه 19 فروردين 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاك غریب
كه در آن هیچ‌كسی نیست كه در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار كند.

قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
هم‌چنان خواهم راند.
نه به آبی‌ها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی كه سر از خاك به در می‌آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی‌گیران
می‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان.

هم‌چنان خواهم راند.
هم‌چنان خواهم خواند:
"دور باید شد، دور."
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یك خوشه انگور نبود.

هیچ آیینه تالاری، سرخوشی‌ها را تكرار نكرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره‌هاست."

هم‌چنان خواهم خواند.
هم‌چنان خواهم راند.

پشت دریاها شهری است
كه در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است.
بام‌ها جای كبوترهایی است كه به فواره هوش بشری می‌نگرند.
دست هر كودك ده ساله شهر، خانه معرفتی است.
مردم شهر به یك چینه چنان می‌نگرند
كه به یك شعله، به یك خواب لطیف.
خاك، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.

پشت دریاها شهری است
كه در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.

پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.

  • ن

دای آغاز

 

 

كفش‌هایم كو
؟
چه كسی بود صدا زد: سهراب؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
ومنوچهر و پروانه، و شاید همه مردم شهر
شب خرداد به آرامی یك مرثیه از روی سر ثانیه‌ها
می‌گذرد
و نسیمی خنك از حاشیه سبز پتو خواب مرا می‌روبد
بوی هجرت می‌آید
بالش من پر آواز پر چلچله‌هاست
صبح خواهد شد
و به این كاسه آب
آسمان هجرت خواهد كرد
باید امشب بروم
من كه از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت كردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
كسی از دیدن یك باغچه مجذوب نشد
هیچكس زاغچه ای را سر یك مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه یك ابر دلم می‌گیرد
وقتی از پنجره می‌بینم حوری
� دختر بالغ همسایه � پای كمیاب ترین نارون روی زمین
فقه می‌خواند
چیزهایی هم هست، لحظه‌هایی پر اوج
(مثلاً شاعره‌ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود كه در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبی در شب‌ها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور، چند ساعت راه است؟)
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را كه به اندازه پیراهن تنهایی من
جا دارد، بردارم،
و به سمتی بروم
كه درختان حماسی پیداست،
رو به آن وسعت بی واژه كه همواره مرا می‌خواند
یك نفر باز صدا شد: سهراب!
كفش‌هایم كو؟
  • صدای پای آب (بخشی از شعر)

  • به باغ همسفران

 

 

  • آفتابی
اهل كاشانم
روزگارم بد نیست
تكه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی
مادری دارم، بهتر از برگ درخت
دوستانی، بهتر از آب روان

و خدایی كه در این نزدیكی است
لای این شب بوها، پای آن كاج بلند
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه

من مسلمانم
قبله ام یك گل سرخ
جانمازم چشمه، مهرم نور
دشت سجادة من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خانم
كه اذانش را باد، گفته باشد سر گلدستة سرو
من نمازم را، پی "تكبیره الاحرام" علف می خوانم
پی "قد قامت" موج

كعبه ام بر لب آب
كعبه ام زیر اقاقی هاست
كعبه ام مثل نسیم، می رود باغ به باغ، می رود شهر به شهر

"حجرالاسود" من روشنی باغچه است

اهل كاشانم
پیشه ام نقاشی است
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق كه در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود
چه خیالی، چه خیالی، . . . می دانم
پرده ام بی جان است
خوب می دانم، حوض نقاشی من بی ماهی است

اهل كاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینه ای از خاك "سیلك"
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد

پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها، پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
پدرم پشت زمان ها مرده است
پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد
پدرم وقتی مرد، پاسبان ها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه می خواهی؟
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟ ...


صدای آب می آید، مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه ها پاك است.
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف، نخ های تماشا، چكه های وقت.
طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز.
چه می خواهیم؟
بخار فصل گرد واژه های ماست.
دهان گلخانه فكر است.
***
سفرهایی ترا در كوچه هاشان خواب می بینند.
ترا در قریه های دور مرغانی بهم تبریك می گویند.
***
چرا مردم نمی دانند
كه لادن اتفاقی نیست،
نمی دانند در چشمان دم جنبانك امروز برق آب های شط دیروز است؟
چرا مردم نمی دانند
كه در گل های ناممكن هوا سرد است؟


 

صدا كن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
كه در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراك یك كوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی كرد
و خاصیت عشق این است
كسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت كنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقربك های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می كنند
بیا آب شو مثل یك واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب كن در كف دست من جرم نورانی عشق را
مرا گرم كن
و یك بار هم در بیابان كاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد آن وقت در پشت یك سنگ
اجاق شقایق مرا گرم كرد
در این كوچه هایی كه تاریك هستند
من از حاصل ضرب تردید و كبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
بیا تا نترسم من از شهرهایی كه خاك سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز كن مثل یك در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب كن زیر یك شاخه دور از شب اصطكاك فلزات
اگر كاشف معدن صبح آمد صدا كن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد
و آن وقت حكایت كن از بمبهایی كه من خواب بودم و افتاد
حكایت كن از گونه هایی كه من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری كه چرخ زره پوش از روی رویای كودك گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادراكی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید
و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز یك باغ خواهم نشانید

 

 

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

|
امتـــــیاز مطلبــــ : 17
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 6
|
مجموع امتـــــیاز : 6
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: , ,
تـــــاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان

جذابيت جز ء وجود دختري است كه در ماه اسفند متولد شده است و پي بردن به آن هم نيازي به خواندن كتب و

مقالات ستاره شناسي ندارد. به موازات اين جذابيت نقاط ضعفي نيز در وي وجود دارد، اما آنچه كه در بدو امر نظر

شما را به سوي خود جلب خواهد كرد، ظرافت و حالت زنانه غير انكار اوست.

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

|
امتـــــیاز مطلبــــ : 20
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 8
|
مجموع امتـــــیاز : 8
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: طالعـــــ بینـــﮯ ازدواجـــ , , ,
تـــــاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان

بسيار غافلگير كننده، سريع الانتقال، داراي حس پيش بيني، كنجكاو،‌ غير قابل پيش بيني، رفيق باز و كم علاقه به

آداب و اصول سنتي زنا شويي از خصوصيات بارز زن متولد ماه بهمن است.زن متولد بهمن بلد نيست كه عشق

خود را به شوهرش و فرزندانش حالي كند.اگر اين احتمال وجود دارد كه عاشق يك زن متولد بهمن شويد، به خاطر

بسپاريد كه او در امر عشق نيز مثل هر چيز ديگري مجموعه اي از تناقضات است و براي اينكه قلب شما شكسته

نشود، او را فرزند« قوس و قزح» يعني رنگارنگ بدانيد و در روابط عاشقانه با او منتظر تداوم و ثبات نباشيد.

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

|
امتـــــیاز مطلبــــ : 18
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 5
|
مجموع امتـــــیاز : 5
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: طالعـــــ بینـــﮯ ازدواجـــ , , ,
تـــــاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان

زن متولد دي ماه بسيار جاه طلب، كدبانو، منظم و كمي لجباز و زود رنج، آراسته و خوش لباس مي باشد.

زن متولد دي با نظم و اراده خاص خود مي تواند رهبري احزاب و مؤسسات خيريه را بدست آورد. از لحاظ

شغلي با هر كاري قابل تطبيق است. ممكن است مسئول يك بخش از موزه يا خواننده اپرا يا فروشنده يك

سوپر ماركت يا معلم يك مدرسه و يا زني خانه دار با مشكلات باشد. در منزل هم ممكن است همكار و

مشوق صميمي شوهرش يا مطيع بي چون و چراي او باشد، به اين ترتيب صدور يك حكم كلي درباره چنين

موجود متنوعي واقعا غير ممكن است، اما در عوض يك اصل درباره او مسلم است و ان اين است كه در هر

لباسي ومصدر هر كاري كه باشد، بر اعمال و رفتار خود كاملا مسلط مي باشد.از نظر جنسيت نيز وضع به

همين منوال است.

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

|
امتـــــیاز مطلبــــ : 15
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 7
|
مجموع امتـــــیاز : 7
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: طالعـــــ بینـــﮯ ازدواجـــ , , ,
تـــــاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان

مي توان گفت زن متولد آذر ماه اهل منطق و واقعيات، مهمان دوست، بي ريا و پول خرج كن و بي نظم و انضباط،

راست گو اما بدزبان و درشت گو است.اگر حسود و بدكينه هستنيد، هرگز با دختر متولد آذر ازدواج نكنيد.شايد

بهترين توصيف زن متولد آذر اين باشد كه بگوييم او زني نيست كه انتظار داشته باشيد مطابق ميل شما حرف بزند

و چه بسا كه گاه و بيگاه از لحن نيشدار او آزرده خاطر مي شويد و در مقابل هر چند گاه يكبار آنچنان جملات زيبا و

دل انگيز از دهان او خارج مي شود كه شما با شنيدن اين جملات، روزگار را به خوشي طي خواهيد كرد. زبان زن

متولد آذر نيشدار و پركنايه است اما قلبش پاك و صميمي و بي ريا است.

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

|
امتـــــیاز مطلبــــ : 23
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 11
|
مجموع امتـــــیاز : 11
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: طالعـــــ بینـــﮯ ازدواجـــ , , ,
تـــــاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان

 

 

زن متولد آبان طناز و زيبا، خانه دار و گرم، حسود و انتقامجو، رازدار،‌ موقع شناس و در بعضي اوقات جاه طلب

است.

اگر يك دختر متولد آبان عاشق شما شد، بدانيد كه مردي برتر هستيد.زن متولد آبان داراي يك زيبايي عميق و

اسرار آميز است. او جذاب، مغرور و اعتماد به نفس است، امايك نكته اساسي وجود دارد كه مي گويد: چرا مرد

به دنيا نيامده ام.علاقه نهايي به اينكه كاش مرد به دنيا آمده بود چنان است كه هرگز خود را صد در صد زن نمي

داند.اگر عاشق زني هستيد كه در اين ماه به دنيا آمده بايد مراقب زندگي خود باشيد. منظور من از اين حرف آن

نيست كه او موجودي خشن و فاقد ظرافت هاي زنانه است، درست برعكس او به قدر كافي طناز و دلفريب است

با اين تفاوت كه ذاتا آرزوي مرد بودن را هميشه در دل خود مي پروراند. يكي از خصوصيات فوق العاده و بارز اين زن

قدرتعجيب وي در استفاده از موقعيت است

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

|
امتـــــیاز مطلبــــ : 30
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 10
|
مجموع امتـــــیاز : 10
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: طالعـــــ بینـــﮯ ازدواجـــ , , ,
تـــــاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان

زن متولد مهر ماه استخوان بندي درشتي خواهد داشت و نسبتا سنگين وزن خواهد بود. اما برغم تمام اين

خصوصيات زنانه، شما بارها در او علائمي از قدرت اراده و جديت و تصميم مي بينيد كه با خلق و خوي زنانه كمتر

سازگاري دارد.از نظر طرز فكر شباهت هاي زيادي بين او و مردها مشاهده مي گردد و به هنگام بحث و گفت و گو

برداشت هاي او درباره موضوعات مختلف خيلي مردانه به نظر مي آيد. از شنيدن اين حرف ها دستپاچه نشويد و

خيال نكنيد كه اگر با يك زن متولد مهر ماه ازدواج كنيد،‌ يك قاضي يا يك دادستان مرد را به خانه خواهيد آورد. به

هيچ وجه اينطور نيست، ظرافت هاي زنانه او آنقدر زياد، جالب و دل انگيز است كه هرگز باعث سلب آسايش شما

نخواهد شد.زن متولد مهر در هر موقعيتي، چه جزئي و چه مهم،‌ هوشياري، انصاف و قدرت استدلال خود را ظاهر

مي سازد.

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

|
امتـــــیاز مطلبــــ : 28
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 10
|
مجموع امتـــــیاز : 10
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: طالعـــــ بینـــﮯ ازدواجـــ , , ,
تـــــاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان

زن متولد شهريور ماه بسيار احساساتي، بي ريا و تزوير خوش قلب، خواستار عشق حقيقي و وفادار به همسر و خانواده است.گفته شد كه اسم صورت فلكي اين ماه « باكره » است و شما لابد با توجه به مفهوم اين كلمه تصور مي كنيد كه زن متولد شهريور موجودي است چشم و گوش بسته، آرام و پاك و منزه مثل يك دانه برف، در حالي كه هيچ بعيد نيست كه سخت در اشتباه باشيد. به هر صورت بهتر است تا اين قسمت را تمام و كمال نخوانده ايد، درباره او قضاوت نكنيد،‌خوبي ها و بدي ها او برايتان روشن خواهد شد و بعد ببينيد كه چطور آدمي است.درباره اين موجود پرشور رك و راست خيلي چيزها وجود دارد كه شما بايد بدانيد.

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

|
امتـــــیاز مطلبــــ : 23
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 8
|
مجموع امتـــــیاز : 8
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: طالعـــــ بینـــﮯ ازدواجـــ , , ,
تـــــاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان

باهوش، گرم و جذاب، شيك پوش، با شخصيت،‌خواهان تجمل و زندگي لوكس، رياست طلب و فرمانده، دوستدار

تعريف و تمجيد و كدبانو است.كمد لباس او معمولا مملو از لباس هاي شيك و مد روز است و كمتر اتفاق مي افتد

كه در ماه چند بار به سلماني نرود.

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

|
امتـــــیاز مطلبــــ : 26
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 11
|
مجموع امتـــــیاز : 11
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: طالعـــــ بینـــﮯ ازدواجـــ , , ,
تـــــاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان

قدرت طلب، خانواده دوست، خوددار و سرد، و در عرصه عشق كم حرف و كم تظاهر از ويژگيهاي مهم مرد متولد

دي ماه است.پدري جدي و خشك اما مهربان و دلسوز، او مقام را به ثروت ترجيح مي دهد. مرد متولد دي ديواري

به ظاهر غير قابل عبور به دور خود مي كشد، او در عين حال تا حدي خشن و بسيار مصمم است. اگر چه در بدو

امرچنين به نظر مي رسد كه خواهان دوري جستن از ديگران و عزلت گزيني است، اما نه تنها در حقيقت اين چنين

نيست، بلكه اگر خوب دقت كنيد، مي بينيد كه بسيار هم جاه طلب و شهرت پرست است.يك چنين دو گانگي در

امور عشقي او نيز به چشم مي خورد، به اين ترتيب كه با وجود آنكه سخت رويايي مي باشد، سياره زحل،‌ يعني

جرم سلوي كه حاكم بر كردار و رفتار او است، مانند يك ترمز قوي جلوي ابراز احساسات وي را مي گيرد.

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

|
امتـــــیاز مطلبــــ : 25
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 8
|
مجموع امتـــــیاز : 8
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: طالعـــــ بینـــﮯ ازدواجـــ , , ,
تـــــاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان

متولدین خرداد

         زني با چند شخصيت گوناگون، با قوه تخيل بسيار، خوش سر و زبان، با سليقه، ماجرا دوست و بي ثبات.

مردي كه با يك دختر متولد خرداد ازدواج كند، گويي كه چندين زن در حرمسرا دارد. اين زن در جستو جوي يك

مرد كامل است و به همين جهت در هر مردي يك صفت قابل تحسين مي يابد. او گاهي خانه دار، گاهي

تنبل، گاهي جذاب و دلربا، گاهي غمگين و متاثر، گاهي پر حرف و پر سفسطه، گاهي خاموش و كم حرف

است.

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

|
امتـــــیاز مطلبــــ : 21
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 10
|
مجموع امتـــــیاز : 10
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: طالعـــــ بینـــﮯ ازدواجـــ , , ,
تـــــاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان

 زن متولد ارديبهشت واقعا قلبي بزرگ و روحي بلند دارد ولو اينكه خيلي كوچك اندام باشد وقدش از يك متر و پنجاه سانتيمتر تجاوز نكند. و همين خصيصه است كه به وي امكان مي دهد در هر حالتي از عهده مشكلات احساسي زندگي خود بر بيايد و به هدفش برسد. زن متولد برج ثور از بسياري جهات نمك زندگي محسوب مي شود. او مخلوطي است از كليه خصوصياتي كه مردها در جستو خويش مي باشند وكمتر پيدايش مي كنند. البته گاهي ممكن است چنان از كوره در برود كه قوي ترين مردها رابه وحشت بيندازد و فراري دهد ( و يا لااقل وادار كند كه زير ميز پنهان بشود ) اما يك چنين حالتي هرگز بدون دليل به وي دست نمي دهد. معمولا اگر شما او را خيلي بيش از حد تحمل و اذيت نكنيد و يا سرنوشت يك دست ورق واقعا جور نشدني به دستش نداده باشد، بازي زندگي را خوب و با قدرت قابل تحسيني ادامه مي دهد

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

|
امتـــــیاز مطلبــــ : 30
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 8
|
مجموع امتـــــیاز : 8
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: طالعـــــ بینـــﮯ ازدواجـــ , , ,
آخـــریـــن مــــطالــبــــ