داستان کوتاه خواندنی “قدرت بخشش” داستان کوتاه خواندنی “قدرت بخشش”
براي فرج امام زمان بي وقفه دعا كنيد
تـــــاریخ : دو شنبه 21 شهريور 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان

روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود.

بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود.

مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید

از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد.

زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد

مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود،

از خوشحالى سر از پا نمى شناخت.

او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر مى تواند

راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد

تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند.

بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت:

«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است،

اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى.

اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى . . .



|
امتـــــیاز مطلبــــ : 27
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 10
|
مجموع امتـــــیاز : 10
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: ♣داستانـــــ کوتـــــاه , ,
مطالبــــ مرتـــــبــــط بــــا این پستـــــ
می تـــــوانید دیدگــــاه خود را بــــنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخـــریـــن مــــطالــبــــ