دیشب در جاده های سکوت در ایستگاه عشق هر چه منتظر ماندم
کسی برای لمس تنهاییم توقف نکرد و من تنهاتر از همیشه به خانه بر گشتم . . .
.
.
.
چراغ دل تاریکم از این خانه مرو / آشنای تو منم بر در بیگانه مرو
شمع من باش و بمان نور ز تو اشک ز من / جانفشان تو منم در بر پروانه مرو
سوختی جان مرا آه مکن اشک مریز / از بر عاشق دلداده غریبانه مرو . . .
.
.
.
بیهوده در اضطراب ماندیم همه / در تاب و تب و عذاب ماندیم همه
این ساعت زنگ خورده هم زنگ نزد / عشق آمد و رفت و خواب ماندیم همه . . .
.
.
.
جانا ز دست عشق تو ، یک دم نباشد راحتم / هر شب خیالت را کشم ، ای ماه تابان در برم
.
.
.
زندگی تلخ ترین خواب من است ، خسته ام ، خسته از این خواب بلند . . .
.
.
.
بی تو آغاز می کنم من روزهای زرد را / اشک و آه و ناله ها و درد را
می نویسم بی تو بودن های من پایانم است / بی تو حامل می شوم اندوه و اشک سرد را . . .
.
.
.
دلتنگ که باشی هیچ کس جز دلدار به دادت نمی رسه ، دلداده ی دلتنگیاتم . . .
.
.
.
تو با آواز خود شب را شکستی / ولی من بی دریچه مانده ام باز
هوای پر زدن هایم کجا رفت ؟ / ز یاران باز هم جا مانده ام باز . . .
.
.
.
وصل تو کجا و من مهجور کجا / دردانه کجا ، حوصله ی مور کجا
هرچند ز سوختن ندارم باکی / پروانه کجا و آتش طور کجا . . .
.
.
.
آنگاه که آوار تنهایی روحت را در هم شکست ، گوشه ی قلبت را بنگر ، من آنجا به انتظارت هستم . . .
.
.
.
ترسم که تو هم یار وفادار نباشی / عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی
من از غم تو هر روز دوصد بار بمیرم / تو از دل من هیچ خبر دار نباشی . . .
.
.
.
بی پنجره ای ، غریبه ای در وهمی / عشق است اگر از آن نداری سهمی
فهمیدن عشق عاشقی می خواهد / یک روز بزرگ می شوی می فهمی . . .
.
.
.
کاش میشد در سایه ی مژگانت ، لحظه ای به تماشای دریای خوشرنگ چشمهایت می نشستم . . .
.
.
.
نازنین بدون تو دنیا رو باور ندارم / با تو از رمز طلسم قصه سر در میارم
لحظه ی سقوط من دست تو مثل معجزه اس / شب میترسه از خودش وقتی میگم دوست دارم . . .
.
.
.
زندگی ابرهایی است با نام وفا / میریزد به جویی به نام صفا
میرود به رودی به نام عشق / میرسد به دریایی به نام وداع . . .
.
.
.
زندگی سه چیزه :
گریه که پاک میشه
خنده که محو میشه
و یاد تو که فراموش نمیشه . . .
.
.
.
عشق رخ یار بر من زار مگیر / بر خسته دلات رند خمار مگیر
صوفی چو تو رسم رهروان می دانی / بر مردم رند نکته بسیار مگیر . . .
(حافظ)
.
.
.
با دوست چنانکه اوست می باید داشت / خونابه درون پوست می باید داشت
دشمن که نمی توانش دید به چشم / از بهر دل تو دوست می باید داشت . . .
(سعدی)
.
.
.
وفای اشک را نازم که در شبهای تنهایی / گشاید بغض هایی را که پنهان در گلو دارم . . .
|
امتـــــیاز مطلبــــ : 26
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 9
|
مجموع امتـــــیاز : 9