داستان دلیل عشق؟ داستان دلیل عشق؟
براي فرج امام زمان بي وقفه دعا كنيد
تـــــاریخ : سه شنبه 4 بهمن 1390
نــویـــسنده : محمد محمدیان

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید:

- چرا دوستم داری؟ واسه چی می گی عاشقمی؟

- دلیلشو نمیدونم …اما واقعا” دوست دارم

- تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟ چطور میتونی بگی عاشقمی؟

- من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم

- ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی

- باشه.. باشه! میگم… چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی، دوست داشتنی هستی، با ملاحظه هستی، بخاطر لبخندت...

- دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت. پسر نامه ای رو کنارش گذاشت

با این مضمون:
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم اما حالا نه می تونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم

اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره



|
امتـــــیاز مطلبــــ : 18
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 7
|
مجموع امتـــــیاز : 7
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: ♣داستانـــــ کوتـــــاه , ,
مطالبــــ مرتـــــبــــط بــــا این پستـــــ
می تـــــوانید دیدگــــاه خود را بــــنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخـــریـــن مــــطالــبــــ