آسمان را نگاه ميكنم
قدش آنقدر بلند است كه
تقويم را برميدارم
تك تك برگهايش را
با بادبادكي
به آسمان ميسپارم...
حالا ميتوانم
برگردم به اول زمان
اما نه!
ديگر به بهشت نميروم
آنجا خون
تاوان سيبي بود
كه با عشق به تو دادم...
تنها گوشه اي ته چشمان تو
بهشت كه هيچ
ابديتي است براي من..