عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست ..
و غمــت سـهم ِ مــن!
.
.
.
درد اگر سینه شکافد ، نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو !
استخوان تو اگر آب کند آتش غم ، آب شو ، آه مگو !
.
.
.
شبانههایم برای تو عشق هم …
خاطره ی مُرده ای باشد
برای وقتهای کسالت
.
.
.
من که به هیچ دردی نمیخورم …
این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند …
.
.
.
دیار عاشقی هم شهر هرت داره !!!
خیلی راحت دل میدزدن ، دل میبرن ، دل میشکنن …
.
.
.
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمیکند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
.
.
.
شاید چشمهای ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشکهای مان شسته شوند
تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم…
.
.
.
میروی و من فقط نگاهت میکنم
تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو
یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو
همین یک لحظه باقی است
و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم
.
.
.
از دیگران بریدم تا مهربان بمانی نامهربان تو رفتی با دیگران بمانی؟
.
.
.
دلم غمگین غمگین است
در این کومه
در این زندان
در این غوغای خاموشی
در این جشن فراموشی
در این دنیای بی مهر و کم آغوشی
دلم ترسیده و تنگ است
دلم ترسیده از آه پر از درد پدرهامان
و از چشم پر از اشک تمام مادرها
دلم آشوب آشوب است
دلم سرد و تنم بی روح بی روح است
نمیخواهم، نمیخواهم دگر
این زندگانی را و دل را
نگاهم خیره بر بالا
به دنبال نگاهی ساده میگردد
و میبینم، و میبینم هوای گریه دارد آسمان هم پای چشمانم
میروم آرام
گونه ام خیس است
آسمان میبارد امشب بر من و بر گریههایم سخت…
.
.
. دلی که شکستی را گچ چاره نکرد ، گل گرفتمش
.
.
.
چند تکه از تو
پریشان افتاد
ته فنجانی که فالم را میگرفت…
میگفت آرام نیستی
و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد…
.
.
.
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او
شد با شب و گریه رو به رو عاشق او
پایان حکایتم شنیدن دارد
من عاشق او بودم و او عاشق او…
.
.
.
عاشقی با قلب من بیگانه شد
خنده از لب رفت و یک افسانه شد
حس و حالی بعد عشق آمد پدید
بعد آن شب زندگی غمخانه شد
.
.
.
سوژه بدین گریه کنم
اشکمو زودی ول کنم
با سختی غصه و غم
یکمیدرد و دل کنم
. .
.
ز تلخی سکوتت من چه بگویم / همان بهتر که از غمها نگویم
تو کاری کرده ای با بی وفایی / دگر از عشق خود با کَس نگویم . . .
.
.
.
غــم که نوشتن ندارد نفوذ میکند در استخوانهایت…
جاسوس میشود در قــلبتـــ
آرام آرام از چشمهایت میریزد بیرون…
. .
.
گــریان شده دلـــــم….
همچـــون دختـــرکـــی لجبـاز…
پا به زمین میکـــوبد…
تــــو را میـــخواهد….
فقط “تــــــــــــــــــو” را…
.
.
.
هربار که کودکانه دست کسی را میگرفتم ، گم میشدم
حالا آنقدر که در من هراس گرفتن دستی است ، اضطراب گم شدن نیست !
.
.
.
جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم / آنچه شایسته عشق است ، مهیا دارم
سوز دل ، خون جگر ، آتش غم ، درد فراق / چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم
.
.
.
خاطرات مثل یه تیغ کند میمونه…که رو رگت میکشی…
نمیبره ، اما تا میتونه زخم میکنه…
.
.
.
دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی
ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت میخواد رو هیچوقت نمیبینی …
.
.
.
به من گفت برو گورِت رو گم کن …
و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من میگردد !!!
کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی میگفتی :
“زبانم لال !”
.
.
.
دردم این است که باید پس از این قسمتها
سالها منتظر قسمت آخر باشم
.
.
.
سکوت و خلوت بغض شبانه / چه دلگیر است بی تو حجم خانه
تو رفتی و دلی دارم که هر دم / برای گریه میگیرد بهانه
.
.
.
دوست دارم یک شبه ، هفتاد سال پیر شوم
در کنار خیابانی بایستم…
تو مرا بی آنکه بشناسی ، از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی…
هفتاد سال پیر شدن یک شبه
به حس گرمیدستهای تو
هنگامیکه مرا عبور میدهی بی آنکه بشناسی،
میارزد..!
.
.
.
لعنت به همه قانونهای دنیا که در آن شکستنِ دل پیگرد قانونی ندارد !
.
.
.
هر سحر آفتاب من بودی
همه شبها شهاب من بودی
ور شکستم بدون چشمانت
تو تمام حساب من بودی . . .
.
.
.
گهگاهی سفری کن به حوالی دلت
شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
.
.
.
خــوب ِ مــن ،
همین جا درون شعرهایم بمان
تا وسوسه یِ دوستت دارمهایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
به سرزمینهایِ دورِ احساس ؛
من اینجا هر روز با تـو عاشقی میکنم بی انتها
شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم
.
.
.
بهار من مرا بگذار و بگذر / رهایم کن برو دلدار و بگذر
من عادت میکنم اینجا به غمها / مرا پر کن از این اجبار و بگذر
.
.
.
توی دنیایی که قلبا هر کدوم یه جا اسیرن
کاش به فکر اونا باشیم ، که از این زمونه سیرن
.
.
.
من مرده ام … به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی میخورم … همین
.
.
.
رد پای زرد پاییز / باز میون لحظههامه
قطرههای سرد بارون / دوباره رو گونههامه
ابرای سیاه غصه / آسمونمو پوشونده
دیگه خورشیدی ندارم / داغ تو اونم سوزونده
.
.
.
من ماندم و حلقه طنابی در مشت / با رفتن تو به زندگی کردم پشت
بگذار فردا برسد میشنوی / دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت
.
.
.
اولین خنده ز بی دردی بود
آخرین گریه ز بی درمانی
.
.
.
خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی!
نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه
.
.
.
خسته ام از لبخند اجباری / خسته از حرفهای تکراری
خسته ام از آدمهای تکراری / خسته از محبتهای خالی
.
.
.
همانند پلی بودم برای عبورت
به فکر تخریب من نباش
رسیدی دست تکان بده
من خود فرو میریزم …
.
.
.
کلاغ جان …قصه من به سر رسید …سوار شو …تو را هم تا خانهات میرسانم